۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه

خدا را روز باران است

شعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعر
اهل ساحل
خوبی و پاکی
ضماد مهر دیرینت
دوای درد امروزست
طوفانی
بسان موجهای سهم دریایی
صدای گرم فرداتان
امید سرد اکنونست
فریادی
ز عمق دیدگا ن بسته و جاوید
به دستان تهمتن های مرده در دل تاریخ
صدا را ‘ لرز شی بر کاخهای زورداران است
بارانی
به روی پخته شیطان پرستان دژم آلود
ظهور تلخ یک گریه
خدا را روز باران است..
شعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعرشعر

سراينده : ايمان قرائي نژاد

۱۳۸۷ دی ۲۹, یکشنبه

اينجا و آنجا

همه میخواهند
اینجا
یکدیگر را
به اسیری ببرند
همسران شوهر را
کودکان مادر را
شوی هاشان زن را
مادران کودک را
خان ها رایت را
رایت خان را
همه جنس مردم , اینجا
از
"دو دو تا چهار تا میشود" است
همه دنیا را برای خودشان میخواهند
نیست اینجا کسی به باد فرصت وزیدن بدهد
بگوید طوفان باش
یا به قطره رخصت باریدن
بگوید نهر باش
یا به سبزه , گل دادن
بگوید باغ باش
اگر, اینجا, باغی دیدی
تعجب نکنی
آنجا گورستان است
که در آن
همه
فرصت روییدن دارند
یکسان
کودک کفاش آنجا میتواند
دکتر بشود
برود بر سرکار
مردگان را درمان بکند
خان ها , آنجا , فقط میخوابند
قیمت فاتحه آنجا بالاست
آنجا همه در خانه هم میلولند
در زمین یکدیگر , گل میکارند
و میخندند به ما –
راستی
اگر اینجا دیدی
در بازار
آدمی میگرید
خبر کن مرا
اگرم شد
دو سه تا فاتحه ارزان بخرم

سراينده:ايمان قرائي نژاد

علي گو

الا ای صاحب ِ دل جام می کو
انیس و ساغر و دیرمغان کو
که سوزم زان میان دست دل و سو
فزایم آتش و شویم بدان رو
گدایم خاکسارم آسمان جو
چونان خاک سیاهی بر پر غو
رهایم دامن و گیرم تو را مو
رهایم خویش چون بویم تو را بو
نشینم عاشقانه بر لب کو
سرایم داستان عشقم از او
که توصیف بهاری بر لب جو
نشاید گفتنش جز نای نارو
الهی بارلهی نام او گو
که سازد عشقم و عشقی که یا هو
زنم هردم به هر جایی به هر سو
بیامد صیحه ای بر دل که ای او
نبینی جبرئیل و لیل و ماهو
علی گوین علی گوین علی گو
ز این خواب گران خیز و بدان سو
نگر تا بینی از دریا چنین خو
بسی آرام با یاران و نیکو
که آنانند جویا بر پری خو
بسی مالک خفی بر سر در او
که تا گوید که جانی جان دهد زو
بسوزد این جهان یکدم که در او
نشاید زندگی بی نام این دو
یکی چون مالک و یک هم علی خو
که شاید باز این دنیا شود رو
که مهدی دارد از نام علی بو
ولی مالک ندارد , نیست , این جو
بخواهی مالکی یابی در این کو
بباید مادری جستن از این رو
که عسی و حسین و آل قاموا
سراین بندگی از ما در این او
الا ای دختران شهر نیکو
بباید مادری گشتن که نیرو
فزاید آسمان شهر و بارو
کند محکم به فریاد الا هو
ز عشق و فطرتت هر دو عنان جو
که باران باید از دریا کنی پو
بتازان بارگی را همچو آهو
بتازان مالکانه بر دل و خو
که باشی خاک پای هر علی خو
روی بر آسمان و وی شوی او
چو بشنودم به دل فریاد قالو
بگفتم تا زمان باشد در این کو
علی جویم علی جویم علی جو
علی گویم علی گویم علی گو

سراينده: ايمان قرائي نژاد