۱۳۸۷ دی ۲۹, یکشنبه

علي گو

الا ای صاحب ِ دل جام می کو
انیس و ساغر و دیرمغان کو
که سوزم زان میان دست دل و سو
فزایم آتش و شویم بدان رو
گدایم خاکسارم آسمان جو
چونان خاک سیاهی بر پر غو
رهایم دامن و گیرم تو را مو
رهایم خویش چون بویم تو را بو
نشینم عاشقانه بر لب کو
سرایم داستان عشقم از او
که توصیف بهاری بر لب جو
نشاید گفتنش جز نای نارو
الهی بارلهی نام او گو
که سازد عشقم و عشقی که یا هو
زنم هردم به هر جایی به هر سو
بیامد صیحه ای بر دل که ای او
نبینی جبرئیل و لیل و ماهو
علی گوین علی گوین علی گو
ز این خواب گران خیز و بدان سو
نگر تا بینی از دریا چنین خو
بسی آرام با یاران و نیکو
که آنانند جویا بر پری خو
بسی مالک خفی بر سر در او
که تا گوید که جانی جان دهد زو
بسوزد این جهان یکدم که در او
نشاید زندگی بی نام این دو
یکی چون مالک و یک هم علی خو
که شاید باز این دنیا شود رو
که مهدی دارد از نام علی بو
ولی مالک ندارد , نیست , این جو
بخواهی مالکی یابی در این کو
بباید مادری جستن از این رو
که عسی و حسین و آل قاموا
سراین بندگی از ما در این او
الا ای دختران شهر نیکو
بباید مادری گشتن که نیرو
فزاید آسمان شهر و بارو
کند محکم به فریاد الا هو
ز عشق و فطرتت هر دو عنان جو
که باران باید از دریا کنی پو
بتازان بارگی را همچو آهو
بتازان مالکانه بر دل و خو
که باشی خاک پای هر علی خو
روی بر آسمان و وی شوی او
چو بشنودم به دل فریاد قالو
بگفتم تا زمان باشد در این کو
علی جویم علی جویم علی جو
علی گویم علی گویم علی گو

سراينده: ايمان قرائي نژاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دوست من سلام